غنچه خندید ولی باغ به این گریه گریست
غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست
باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل
باغبان آمد و یک یک همه گلها را چید
باغ عریان شد و دیدند که از گل خالیست
باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل؟
گفت: پژمردگی اش را نتوانم نگریست
من اگر ز روی هر شاخه نچینم گل را
چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانی است
همه محکوم به مرگند چه انسان ، چه گیاه
این چنین است همه کاره جهان تا باقیست
گریه باغ ز آن بود که او میدانست
رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود
میرود عمر ولی خنده کنان باید زیست
نظرات شما عزیزان:
.•*►♪♣Fo0Xy GiIRlL♣♫◄*•. 
ساعت8:20---23 فروردين 1390
ببینید من که نگفتم عاشقش شدم گفتم ازش خوشم اومده و من جوری نیستم که زمانه جدایی افسرده بشم به خودم میگم که اون برای من مرده دیگه کاری به کارش ندارم اگه تو پروفایلم خونده باشین من ادم مغروریم ممکنه فک کنید که دارم پز میدم جلوتون اما این حقیقته! ولی در کل من نمیخوام با کسی باشم با اونم دوست شدم چون میخواستم بدونم مزه دوست شدن چه طوریه!!! وقتیم که اون مزه رو چشیدم دیدم زیاد جالب نبود برای همین کنار گذاشتم...!!